كسراكسرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ثانيه هاي حضور تو

3ماهگي......

3ماه از زميني شدن فرشته آسمونيمون گذشت. 3ماه پر از استرس ،نگراني ودلواپسي و البته 90 روز پر از خوشحالي و شكر خدا بابت اين هديه باا ارزش..... پسر 3 ماهه من سلام بازم مثل هميشه با چند روز تاخير اومدم ولي خب اومدم!!! كسراي قشنگم!بازم وقتي دارم مينويسم كه تو مثل فرشته ها آروم خوابيدي و يه لبخند كوچولو روي لبهاي مهربونت نشسته. دلم ميخواد وقتي بزرگ شدي و اين خاطرات رو خوندي بدوني چقدر براي همه خانواده مخصوصا من و بابا حجت عزيزي. اين روزها زندگيمون رنگ و بوي ديگه اي پيداكرده.تو هر روز بزرگتر ميشي و ما هر روز بيشتر از روز قبل از خداي مهربون تشكر ميكنيم. و اما بعد از كلي نوشته هاي احساسي و عشقولانه بريم سراغ روز 14 ارديبهشت ...
19 ارديبهشت 1394

واکسن ۲ماهگی با ۲۰ روز تاخیر

سلام پسر خوبم! الان که دارم برات مینویسم تو نسبتا آروم خوابیدی و منم دلم نیومد این خاطره رو ثبت نکنم! کسرای قشنگم،امروز ۸۰ روزه شدی و صبح بابا حجت مرخصی گرفت و ما باهم بردیمت واکسن ۲ماهگیتو برات زدن! چون شما واسه به دنیا اومدن عجله کرده بودی،اولین واکسن رو که برای همه کوچولوها روز تولدشان میزدن برای شما ۲۰ روزگی زدن!واسه همین همه واکسن هات با ۲۰ روز تاخیر نسبت به بقیه بچه ها تزریق میشه! امروز صبح توی مرکز بهداشت خیلی آروم بودی و یه ذره گریه کردی که وقتی بغلت کردم آروم شدی ولی بعدش تو خونه خیلی اذیت شدی و منم همش تو بغلم میخوابوندمت که آروم بشی و بدونی مامان همیشه کنارته نفسم! الانم حالت بهتره خدا رو شکر و باید بدونی که واکسن خیلی ب...
5 ارديبهشت 1394

اولین روز مادر با حضور دلنشین تو

سلام مهربون من! این روزا که میگذره هم خوشحالم هم ناراحت خوشحالم که تو هستی و خوب و سالمی و ناراحتم که لحظه های با تو بودن داره زود سپری میشه! پسر کوچولوی من،به یمن حضور پر از خیر و برکت تو،امسال اولین باری بود که روز مادر منم مادر بودم! ممنونم که با اومدنت من رو به این عنوان ملقب کردی! ممنونم از خدای مهربون که منو شایسته این عنوان مقدس دونست! امیدوارم لایق نگهداری از یکی از بهترین فرشته هاش که زمینی شده باشم! عکس زیر هم یه عکس یادگاریهای از من و تو که روز مادر گرفتیم. میبوسمت فرشته کوچولوی من!!!! ...
2 ارديبهشت 1394

روز تولد واقعیت مبارک!!!!

سلام پسر من! امروز ۱۸ فروردین ۹۴ بود! روزی که قرار بود تو پا به دنیای آدما بذاری ولی ۶۴ روز زودتر اومدی و زمینی شدی!!!!! ۶۴ روزگیت مبارک  عسلم! منو ببخش که خیلی دیر میام واست مینویسم!قول میدم منظم تر بشم. من و بابا خیلییییی دوست داریم! ...
18 فروردين 1394

آخرين روزهاي سال 93

پسر كوچولوي من سلام الان كه دارم اين پست رو مينويسم ساعت دقيقا 5:00 صبح روز دوشنبه دهم فروردينه .تو مثل فرشته هاي آسموني خوابيدي و منم بيدارم كه هر 2 ساعت شيرتو بهت بدم. كسراي من!سال 93 يكي از متفاوت ترين سالهاي زندگي من تا الان بود.سالي كه توش خداي مهربون بدون اينكه حتي فكرشو بكنم منو به عنوان  مادر انتخاب كرد و اين شايستگي رو به من داد كه نگهبان يكي از فرشته هاي آسمونيش روي زمين باشم. سالي كه سخت گذشت ولي هر لحظه اش با تصور يه لحظه بغل كردن تو تبديل به شيرين ترين لحظه ها شد. و45 روز آخر سال هم روزهاي شيريني رو با بغل كردن و بوييدن تو تجربه كرديم.  تو اين روزايي كه گذشته هر لحظه به خاطر داشتنت خدا رو شكر كرديم و ازش...
10 فروردين 1394

کسرا و چالش شیشه شیر

سلام کسرای من! از امروز تصمیم گرفتم هر کاری رو که میکنی همون روز توی خاطراتت بنویسم! ما دیروز یعنی در ۳۵امین روز زندگی زمینی تو رفتیم دکتر و دکتر به ما گفت باید وابستگیت از سوند و سرنگ گرفته بشه و خودت از طریق دهان شیر بخوری!منم چند روز بود تلاش میکردم ولی از دیشب جدی تر شدم و امروز یعنی روز ۱۹ بهمن ۹۳ تو برای اولین بار وعده شیرت رو با شیشه خوردی نفس مامان! اینم یه عکس البته با کیفیت کمتر صرفا جهت ثبت خاطره! تا موفقیتهای بعدی  ...
19 اسفند 1393

از روز اول تا یک ماهگی

سنجاقک کوچولوی من،سلام! الان که دارم برات می‌نویسم تو مثل فرشته ها خوابیدی و البته یه ذره بعضی وقتها به خودت میپیچی که دکترت میگه قولنج داری و کاملا طبیعیه! پسر خوب و دوست داشتنی من،باورم نمیشه از آخرین تکونی که تو دلم  خوردی یک ماه گذشته!الان دقیقا یک ماه و ۲ روزه که هرشب با دیدن روی ماه تو میخوابم  و هر روز صبح به عشق دیدن  و بغل کردنت روزم رو شروع میکنم! تو این پست میخوام ازچند روز قبل از اون روز عجیب که اومدی پیشمون برات بگم! یه شب طولانی زمستون،که مثل بیشتر شبای دوران بارداری خوابم نمی اومد اومدم  و تو توی دل من در حال تکون خوردن بودی اومدم تو وبلاگت بنویسم! کلی هم برات نوشتم ولی همش پرید! اون شب نم...
16 اسفند 1393

تو آمدی و جهانم دوباره زیبا شد!!!!!

شازده کوچولوی من،سلام! پسر کوچولو و مهربون من!کسرای دوست داشتنی من! این روزا وقتی صبح از خواب پا میشم و میبینم یه فرشته کوچولو کنارم خوابه،نمیدونی چه حس قشنگی بهم دست میده! به دنیای من خوش اومدی فرشته آسمونی. این روزها هرچی بخوام احساسم رو در قالب کلمات بیارم تمام لغت نامه های دنیا هم که جمع بشن باز هم کلمه گم میارن! پسر عزیز من،مثل تک تک روزهای چیز قابل پیش بینی ۷ ماهی که گذشت،تو یه روز نه چندان سرد بهمن ماه ۹۳ باز هم من و بابا و همه خانواده رو هیجان زده کردی! تو اومدی!بی بهانه تر و ساده تر از همه  اومدنهای دنیا! خوشحالم که هستی! تو این پست نه میخوام بگم چی شد اومدی،نه میخوام عکسهاتو بذارم،نه میخوام..... فقط میخوام وق...
6 اسفند 1393

گذشتن از مرز یک کیلو!!!!!

کسرای من سلام! مطمئنم که خوبی نفسم!الانم به نشانه تایید یه لگد محکم حواله دل مامان کردی پسرم. امروز آخرین روز هفته ۲۸ زندگیته و من هر روز از روز قبل خوشحالترم که هستی! چند شب پیش رفتیم برای چکاپ ماهیانه شما و غیر از اینکه یه کم آب تنگت کم شده بود خبر دیگه ای نبود!خوشحال و خرم بودی و دکتر سونوگرافی گفت به نظر لجبازی و دوست نداری مثل همه بچه ها بچرخی و خیلی شیک و مجلسی تو شیکم مامان وایسادی! وااااای نمیدونی چقدر ذوق کردیم وقتی فهمیدیم ۱۱۰۵ گرم وزن گرفتی!پسر قوی و بزرگ مایی شما! راستی شما برای اولین بار رفتی عروسی!شب جمعه گذشته یعنی ۱۸ دی ماه نامزدی سودابه جون دختر عموی مامان بود که امیدوارم خوشبخت باشه! چند تا عکس هم آوردم واست که ...
23 دی 1393