كسراكسرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه سن داره

ثانيه هاي حضور تو

برای تو می نویسم1.....

1399/7/15 0:50
نویسنده : مامان مرضيه
211 بازدید
اشتراک گذاری
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی.....
امشب اومدم چند کلمه کوتاه بگم و برم.
این روزا تو حال و احوال کرونا من هر از چند گاهی دور کار میشم و از خونه کارامو پیگیری میکنم.
یکی از مشکلات همیشگی من با تو از تقریبا 2.5 سالگیت این بود که صبح با استرس ازخواب می پری و گریه میکنی که من نرم سر کار و مرخصی بگیرم و از این حرفا.
اکثر روزا هم من دیر میرسم شرکت و تقریبا همه مرخصی هام میسوزه.
هیچ وقت دوست ندارم بهت بگم من اگه نرم شرکت چجوری واست اسباب بازی بخرم و از این حرفای کلیشه ای. به چند تا دلیل.
اولی اینکه من خودم واسه درآمد نمیرم سر کار،
ثانیا که نمیخوام حس بدی نسبت به کار کردن من داشته باشی و فک کنی که وای چرا دوران کودکی تو به خاطر اینکه به اندازه کافی پول نداشتیم تو از مامانت جدا میشدی هرروز.
جریان کار کردن من خیلی با این حواشی فرق داره.
خلاصه که همیشه یه کم کنارت موندم و اخرم ازت فرار نکردم با یه بوس از هم جدا شدیم.
این تءوری منه. شاید برای خیلیا ناخوشایند باشه ولی از نظر من جلب اعتماده، یاد دادن صداقت در عمله، اهمیت دادن به کودکمه.....
خلاصه همه اینا بمونه یادگاری که بدونی یه روزایی چقد تلاش میکردی منو خونه نگه داری پیش خودت.
حالا چند روز پیشا که باز صبح گیر داده بودی که بمون و از این حرفا من برات توضیح دادم که هر کارمندی در سال یه تعداد مرخصی محدود داره و اگه به خاطر مثلا یه ساعت دیرتر رفتن هدرش بده، اگه یه روز بخواد بره سفر مرخصی نداره. هرچند تو گفتی ترجیح میدی صبح بیشتر بمونم تا نگران سفر باشم. ولی برام جالب بود که خیلی قانع شدی با این موضوع.
حالا امروز به من میدونی چی گفتی؟
گفتی مامان مرضی...
اگه بتونی یه ماشین اختراع کنی که یه ارزوتو براورده کنه چی اختراع میکنی...
منم گفتم:یه دستگاهی که خاطرات بد ادما رو از ذهنشون پاک کنه یا کمرنگ کنه...
تو:ولی من یه دستگاهی اختراع میکنم که مُدِرَخصی های آدما رو بیشتر کنه.
وااااای من قربون ارزوهای پاک و قشنگت برم عزیز دلم.
دلم همونجا به تاپ تاپ افتاد.
ولی مطمءنم یه روز ازم تشکر میکنی برای اینکه برای هدفم تلاش کردم.
این چند جمله رو هم یادگاری برات مینویسم.... پسر قشنگ مامان، هیچ وقت نذار احساساتت باعث بشن از هدفت دست بکشی، اگه یه روز اومدی یه من سر بزنی و توی برنامه هات یه ساعت برام وقت گذاشته بودی، اگه خواستی بعدش بری و گفتم بیشتر بمون، لطفا یادم بنداز یه روزی تو بچگیت دیدگاه خودم چی بوده. مرسی که اون یه ساعتو میای پیشم ولی برو و به برنامه ها و هدفات برس.
می بوسمت

اینم بمونه یادگاری از پاییز 98.وقتی بی نگرانی میزدیم بیرون
پسندها (3)

نظرات (0)