كسراكسرا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

ثانيه هاي حضور تو

روز کودک مبارک💕

بهترین پسر دنیا، سلام الان که دارم برات مینویسم، پایین تختت دراز کشیدم و برات قصه گذاشتم و منتظرم بخوابی. و انگار اثری از خواب در تو دیده نمیشه. و من خسته تر و بی حوصله تر از اونم که بی خیال خوابوندنت بشم. اره درست خوندی، بی حوصلم، حتی حوصله بازی کردن و صحبت کرذن با تو رو هم ندارم. واین خیلی اتفاق عجیبی برای ادما نیست من ترجیح میدم وقتی حوصله ندارم دور بشم، از تو و از هرچیزی که دوستش دارم... دلم میخواد وقتی برام حرف میزنی تمام حواسم پیش تو باشه. وقتی بازی دوست داری با تمام وجودم با کودک درونم بیام پیشت و بازی کنم باهات. ولی واقعا این روزا شرایط سختیه. روزای استرس کرونا و روزای خستگی روحی ادما..... بگذریم.. دیروز روز کودک بود. رو...
18 مهر 1399

برای تو می نویسم1.....

سلام سوژه نابم برای عکاسی ردیف منتخب شاعران وسواسی..... امشب اومدم چند کلمه کوتاه بگم و برم. این روزا تو حال و احوال کرونا من هر از چند گاهی دور کار میشم و از خونه کارامو پیگیری میکنم. یکی از مشکلات همیشگی من با تو از تقریبا 2.5 سالگیت این بود که صبح با استرس ازخواب می پری و گریه میکنی که من نرم سر کار و مرخصی بگیرم و از این حرفا. اکثر روزا هم من دیر میرسم شرکت و تقریبا همه مرخصی هام میسوزه. هیچ وقت دوست ندارم بهت بگم من اگه نرم شرکت چجوری واست اسباب بازی بخرم و از این حرفای کلیشه ای. به چند تا دلیل. اولی اینکه من خودم واسه درآمد نمیرم سر کار، ثانیا که نمیخوام حس بدی نسبت به کار کردن من داشته باشی و فک کنی که وای چرا دوران کود...
15 مهر 1399

تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را.....

سلام سلام پسر مامان الان که دارم این نامه رو برات مینویسم تو کنار من نشستی و با صدای بلند در مورد مدت زمان استفاده از گوشی داری چونه میزنی و همزمان منتظری بازی پرسپولیس و النصر شروع بشه و با بابا حجت بشینین نگاه کنین و البته الان پا شدی و داری رپ میخونی. )(برای آخرین بارمه که آخرین چیزو هشدار میدم نمیتونم صبر کنم حالا دیگه خوبی آغاز شده من دستمو به تو میگیرم همینجوری میرم جلو جنگمو ادامه میدم متوقف نمیکنم میرم جلو تا بالاخره شکست بخورن)و کاش میتونستم ریتمش رو هم ثبت کنم برات پسر خلاق من این روزا همه دغدغه من درست پرورش دادن تو شده دوست دارم بتونم استعداداتو درست پرورش بدم، کتاب میخونم، پادکست گوش میدم، باهات بازی میکنم...
12 مهر 1399

حوالی 5.5 سالگی، دوباره برگشتم

پسر عزیز تر از جانم سلام. الان که دارم واست مینویسم ساعت1:40دقیقه بامدادپنج شنبه 20 شهریور 1399 هست. تو مثل فرشته ها خوابیدی ومن دلم میخوات تا صبح نگاهت کنم. خیلی وقته نتونستم توی گبلاگت چیزی بنویسم، وبلاگ نویسی تو دنیای امروز با این همه گسترش شبکه های اجتماعی کار سختی بود ولی با راه اندازی ربات تلگرامی سایت نی نی وبلاگ خیلی راحت شد. این روزا اگه بدترین پاندمی قرن یعنی ویروس کرونا شایع نمیشد، باید کم کم آماده ات میکردم واسه رفتن به پیش دبستانی 2. ولی به خاطر کرونا تو مثل خیلی از بچه های دیگه خونه نشینی و من خودم عصرا باهات کتابای پیش 2 رو کار میکنم. خیلی بزرگ شدی، خیلی متفاوت فکر میکنی، خیلی خوشحالم که فکر میکنی. مثلا دو روز پیش...
20 شهريور 1399

اولین تجربه ی اول مهر

پسر قهرمان و قوی من امروز اول مهر سال 1398بود.پنجمین پاییز زندگی تو امروز متفاوت از سالهای قبل بود.شما برای اولین بار امسال رفتی مهدکودک،پیش دبستانی 1.قبلا هم دو روزی رفته بودی وامیدوارم این بار با شوق بیشتری بری سمتش.معاون مهدکودک که ماریا جونه و قبلا هم دانشگاهی بابا حجت بوده و کلی هوای تو رو داره.اسم مهدکودکت روشنکه و فقط دو کوچه با ما فاصله داره  و قراره تو هرروز با پرستارت خاله سکینه بری و بیای. خودمم امروز حسابی مریضم موفق باشی دلبر جانان من😍😘   ...
2 مهر 1398

ترک اعتیاد

پسر ۴ سال و ۷ ماه و ۱۶ روزه من سلام. میدونم چند ساله به وبلاگت نرسیدم عزیز دلم ولی تو این مدت توی اینستاگرام برات ثبت خاطره میکردم. امشب برای تو شاید شب سختی بود با بغض خوابیدی و من هنوز از بغضت نتونستم بخوابم. امشب تو با همه شیشه شیرهات خداحافظی کردی و ما بهت گفتیم شب که خوابی اقای شیر فروش یا به قول بابا حجت ،میلک من میاد و شیشه ها رو میبره و یه هدیه جاش میذاره  وقتی نمیتونستی ازشون دل بکنی،یادم اومد که چقدر بدبختی کشیدم تا تونستم با شیشه بهت شیر بدم و حالا تو چقدر برای جدا شدن ازش غصه میخوری. نمیدونم چه چیزهای دیگه ای رو قراره به اجبار و با تلاش بهت بدم و تو رو بهش وابسته کنم و بعد یه روز بخوای اینجوری با غصه ازش جدا ب...
30 شهريور 1398

بازگشت یک مامان تنبل

سلام پسر مهربون من امروز چهارشنبه ۲۰ بهمن ۹۵.شما دوسال و شش روزه که رنگ زندگی ما رو عوض کردی. الانم یهو بیدار شدی از تو اتاق پریدی بیرون منو ذوق زده کردی.در حال حاضرم کنارم نشستی میگی تبلتو بدم بهت اوم نوم نگاه کنی. اوم نوم شخصیت کارتونی دوست داشتنی این روزهای تو شده!ماهم به علاقه ات احترام میذاریم و برات پخشش میکنیم. این روزها کلی با حرف زدن خوشگلت خوشحالمون میکنی کلی چیز یاد گرفتی حیوونا رو از رو عکس برامون میگی با من تا ۱۰ میشماری و آخرشم برای خودت دست میزنی. عاشق گوزن مهربونتی در حدی که بابا حجت هم میگه حیوون مورد علاقه اش گوزنه! کلی برامون میرقصی و خلاصه بگم رنگ زندگیمونو عوض کردی! فعلا این پست برای بازگشت مامان. تن...
20 بهمن 1395

روز جهاني كودك مبارك!!!

سلام پسر ۸ماهه من! امروز ۱۶ مهر ۹۴ روز جهانی کودک بود!اولین روز کودک برای کودک خردسال من. تمام زندگی من!الان که دارم برات مینویسم مثل فرشته ها خوابیدی و من هم وقت کردم بیام برای تبریک روز کودک!راستی دو روز پیش ۸ماهگی شما بود.یعنی ۸ماه از بودن تو در کنار من میگذره و من و بابا خوشبخت ترین آدمهای روی زمین بودیم تواین مدت. این عکس هم مال همین چند روز پیشه که خاله مریم گرفته ازت! رروزت مبارک کودک مهربون من!     ...
16 مهر 1394

پاییز بهاری است که عاشق شده است.....

سلام پسر کوچولوی با احساس من! مثل همیشه از دیر اومدن شرمندم!چند ماهه که سخت درگیر راه اندازی مجدد دفترم بودم و بالاخره راه افتاد! تو این چند ماه شما خیلی پیشرفت کردی آقای کوچولوی من!دقیقا روزی که ۴ماهه شدی یعنی ۱۴ خرداد ۹۴ از خواب که بیدار شدی اومدم بغلت کنم کاملا آگاهانه به من خندیدی.این قشنگ ترین لبخندی بود که من و بابا حجت توی عمرمون دیده بودیم و حالا دیگه ۳ ماهه که لبخندت شده واسمون یه قرص مسکن! یه لبخند کوچیکت کافیه تا همه مشکلات و درگیریها و خستگی های کار رو فراموش کنیم! تا ۶ماهگیت لبخندات تبدیل به خنده و قهقهه شده بود و بعدش هم که ۶ماهه شدی یه شب ناگهانی غلت زدی و فصل جدیدی تو زندگی ما آغاز کردی! تو بهار و تابستون اولین های ...
3 مهر 1394