كسراكسرا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ثانيه هاي حضور تو

آخرين روزهاي سال 93

پسر كوچولوي من سلام الان كه دارم اين پست رو مينويسم ساعت دقيقا 5:00 صبح روز دوشنبه دهم فروردينه .تو مثل فرشته هاي آسموني خوابيدي و منم بيدارم كه هر 2 ساعت شيرتو بهت بدم. كسراي من!سال 93 يكي از متفاوت ترين سالهاي زندگي من تا الان بود.سالي كه توش خداي مهربون بدون اينكه حتي فكرشو بكنم منو به عنوان  مادر انتخاب كرد و اين شايستگي رو به من داد كه نگهبان يكي از فرشته هاي آسمونيش روي زمين باشم. سالي كه سخت گذشت ولي هر لحظه اش با تصور يه لحظه بغل كردن تو تبديل به شيرين ترين لحظه ها شد. و45 روز آخر سال هم روزهاي شيريني رو با بغل كردن و بوييدن تو تجربه كرديم.  تو اين روزايي كه گذشته هر لحظه به خاطر داشتنت خدا رو شكر كرديم و ازش...
10 فروردين 1394

کسرا و چالش شیشه شیر

سلام کسرای من! از امروز تصمیم گرفتم هر کاری رو که میکنی همون روز توی خاطراتت بنویسم! ما دیروز یعنی در ۳۵امین روز زندگی زمینی تو رفتیم دکتر و دکتر به ما گفت باید وابستگیت از سوند و سرنگ گرفته بشه و خودت از طریق دهان شیر بخوری!منم چند روز بود تلاش میکردم ولی از دیشب جدی تر شدم و امروز یعنی روز ۱۹ بهمن ۹۳ تو برای اولین بار وعده شیرت رو با شیشه خوردی نفس مامان! اینم یه عکس البته با کیفیت کمتر صرفا جهت ثبت خاطره! تا موفقیتهای بعدی  ...
19 اسفند 1393

از روز اول تا یک ماهگی

سنجاقک کوچولوی من،سلام! الان که دارم برات می‌نویسم تو مثل فرشته ها خوابیدی و البته یه ذره بعضی وقتها به خودت میپیچی که دکترت میگه قولنج داری و کاملا طبیعیه! پسر خوب و دوست داشتنی من،باورم نمیشه از آخرین تکونی که تو دلم  خوردی یک ماه گذشته!الان دقیقا یک ماه و ۲ روزه که هرشب با دیدن روی ماه تو میخوابم  و هر روز صبح به عشق دیدن  و بغل کردنت روزم رو شروع میکنم! تو این پست میخوام ازچند روز قبل از اون روز عجیب که اومدی پیشمون برات بگم! یه شب طولانی زمستون،که مثل بیشتر شبای دوران بارداری خوابم نمی اومد اومدم  و تو توی دل من در حال تکون خوردن بودی اومدم تو وبلاگت بنویسم! کلی هم برات نوشتم ولی همش پرید! اون شب نم...
16 اسفند 1393

تو آمدی و جهانم دوباره زیبا شد!!!!!

شازده کوچولوی من،سلام! پسر کوچولو و مهربون من!کسرای دوست داشتنی من! این روزا وقتی صبح از خواب پا میشم و میبینم یه فرشته کوچولو کنارم خوابه،نمیدونی چه حس قشنگی بهم دست میده! به دنیای من خوش اومدی فرشته آسمونی. این روزها هرچی بخوام احساسم رو در قالب کلمات بیارم تمام لغت نامه های دنیا هم که جمع بشن باز هم کلمه گم میارن! پسر عزیز من،مثل تک تک روزهای چیز قابل پیش بینی ۷ ماهی که گذشت،تو یه روز نه چندان سرد بهمن ماه ۹۳ باز هم من و بابا و همه خانواده رو هیجان زده کردی! تو اومدی!بی بهانه تر و ساده تر از همه  اومدنهای دنیا! خوشحالم که هستی! تو این پست نه میخوام بگم چی شد اومدی،نه میخوام عکسهاتو بذارم،نه میخوام..... فقط میخوام وق...
6 اسفند 1393

گذشتن از مرز یک کیلو!!!!!

کسرای من سلام! مطمئنم که خوبی نفسم!الانم به نشانه تایید یه لگد محکم حواله دل مامان کردی پسرم. امروز آخرین روز هفته ۲۸ زندگیته و من هر روز از روز قبل خوشحالترم که هستی! چند شب پیش رفتیم برای چکاپ ماهیانه شما و غیر از اینکه یه کم آب تنگت کم شده بود خبر دیگه ای نبود!خوشحال و خرم بودی و دکتر سونوگرافی گفت به نظر لجبازی و دوست نداری مثل همه بچه ها بچرخی و خیلی شیک و مجلسی تو شیکم مامان وایسادی! وااااای نمیدونی چقدر ذوق کردیم وقتی فهمیدیم ۱۱۰۵ گرم وزن گرفتی!پسر قوی و بزرگ مایی شما! راستی شما برای اولین بار رفتی عروسی!شب جمعه گذشته یعنی ۱۸ دی ماه نامزدی سودابه جون دختر عموی مامان بود که امیدوارم خوشبخت باشه! چند تا عکس هم آوردم واست که ...
23 دی 1393

۶ماهگی و ورود به ۳ماهه آخر

سلام سوژه خوبم برای عکاسی ردیف منتخب شاعران وسواسی..... سلام پسر کوچولوی عزیز من!خوبی مسافر کوچولو!توی اخترکت خوش میگذره مامان? کسرای قشنگم!از همین اامروز که دارم این پست رو مینویسم تو وارد ماه هفتم زندگیت شدی و ۶ماهگیت تموم شده! باورم نمیشه نفسم که ۱۸۰ روز پر از خنده و گریه و شادی و استرس رو پشت سر گذاشتیم! این روزا اینقدر شیطون شدی که برای حس کردن تکونات دیگه نباید لمست کرد و پرشهای بلندت از روی لباسم دیده میشه! پسر ورزشکار خودمی  این روزا همه چیز داره بهتر از قبل پیش میره!یه ذره درگیری ذهنی به خاطر کارم برام پیش اومده که به خاطر اینکه بتونم راحت تر از بودنت لذت ببرم میخوام برای مدت کوتاه بذارمش کنار! از آخر این ماه ق...
12 دی 1393

اولین یلدای ۲/۵ نفری ما

زیباتر از این چیست که شب پا شده باشد در حادثه موی تو یلدا شده باشد  تا ابر تو را پیرهن و ماه کلاهت خورشید برای تو متکا  شده باشد سلااااااااااام پسر قشنگ ما!خوبی مامانی?تو دل مامان خوش میگذره? یلدات مبارک کسرای من! یلدا بزرگترین شب ساله و من دیشب اولین یلدای با تو بودن رو تجربه کردم!دیشب به خاطر اینکه وفات بود شب یلدا رو به شب جمعه منتقل کردیم و قراره برایم امسال خونه آقاجون! دعا کن سالم باشی سال دیگه بگیم همه بیان خونه ما! امروز صبح مامانی اومده پیش ما و البته یه مهمونم داشتیم که خاله آزاده بود! خاله آزاده یه کادوی خوشگل برات آورده و من عکساشو واست مبذارم!این اولین اسباب بازی تو بود و خیلی بامزه است جیگر من! خب...
1 دی 1393